باید بروم،بایدسفری آغازکنم،بایدهمه بودنم را بروم و هیچ دیگربرنگردم.دوست دارم ازهمه چیزم بگذرم،دوست دارم همه چیز را رها کنم دوست دارم نیست شوم تا شاید به مددش هستی یابم،دوست دارم نباشم یا باشم و روحم را آزاد سازم تا بی قید وبند به هرآنجا که می خواهد جان دلش پرواز دهدوبرود،برود تا راههای کهکشانی زمین و آسمان ،تامرزبودن و نبودن تا میعادگاه فلق،تاغربتکده شفق،تاآنجاکه نوروظلمت درستیز مدامشان بذرعشق برجان زمین می پاشند.برودتابیکران کرانه آسمان تا آنجا که خوبان درگاه پروردگارهویدایند.